درباره هنر اسلامی میتوان گفت که هنر اسلامی به اصطلاح امروز یک هنر آبستره است یعنی هنری است که در حقیقت در همهجای دنیا یک رنگ دارد و یک نقش دارد وبدین سبب است که به راحتی قابل تمیز و شناخت از هنرهای دیگر است، هنر اسلامی یک هنر «مجرد» و یک هنر انتزاعی است. طبیعت در این مکتب هنری به صورت مدل قطعی و مشخص مورد توجه نبوده بلکه طبیعت یک نشانه است که نقاش و هنرمند نیز آن را هم به صرف نشانه بودن به کار برده است و خلاصه هنر اسلامی به این علت هنری آبسترهگونه شده که توجه را از کثرت به وحدت که همان معنای (توحید باشد) می برد. |
باید گفت آنچه که در نقوش اسلامی مطرح است نقش ظاهری و مادی و بیرونی طبیعت نیست بلکه قوانین و اصول و نظم و انتظامات باطنی و درونی آنها مدنظر می باشد. و این نظم و انتظام نوعی نظم و انتظامی متجلی و پر از رمز و راز هست که همه نسبت و مراتب ظاهری خود را به هم میریزد و به تعبیری «طرحی نو در میاندازد».
همه نقوش اسلامی همواره در پی تصویر این نظام و قانون برپایی عالم بودهاند، گاهی در شکل منظم و هماهنگ ظاهر شده واز شکلهای هندسی و ریاضی مدد گرفتهاند
تاریخچه اسلیمی: تاریخ میگوید که عربها شکل - پایة اصلی «موتیف» اسلیمی را اختراع وابداع نمودند و تصویر آنرا تثبیت کردند، اما هنرمندان سایر ملل و سایر زبانها، مانند ایرانیها، ترکها، هندیها، بربرها و غیره از اسلیمی استفاده نمودند و در عین حال شکلها و طرحهای جدیدی بوجود آورده و بر این مجموعه افزودند، و هرچند که این گروه از خود چیزهایی در اشکال جدید بودیعت نهادند، اما هرگز روح اصلی و اولیه اسلیمی رامخدوش ننمودند.
درباره نحوة شکلریزی اسلیمی سخنان بسیاری گفته شده است. گروهی گفتهاند، مثلاً نقش «دهناژدری» که نام یک نوع اسلیمی میباشد از نقش اژدها گرفته شده است و گروهی خرطوم فیل را الهامدهندة اسلیمیها دانسته و عدهای هم برگ کنگر را موجد اسلیمی میدانند و طرحهای اولیه آن را در دورة ساسانیان جستجو میکنند. ولی باز ذکر این نکته لازم است که «اسلیمی» یک نقش مجرد است. یعنی نقشی که از عالم واقع، انتزاع پیدا کرده است. ظاهر و تصویر یک چیز مادی نیست. بلکه نشانهای است برای اینکه توجه را به یک مطلبی که ماوراء این نشانه است، جلب کند.
رموز و ماهیت اسلیمیها:دربارة ماهیت و چیستی اسلیمی باید بگوییم که در حقیقت ما از اسلیمی هیچ نمیدانیم! جز اینکه با ظاهری موقر و محققانه!، نقشها را جلوی رویمان بگذاریم، و آن را با کلماتی گاه شاعرانه و گاه تاریخی ، توصیف کنیم. درست مثل عکسی که افرادش را نمیشناسیم و تنها به توصیف قیافة افراد، آن هم نه به طریقی که بار فرهنگی عمیق را شامل میباشد «چون عملاً توانائیش را نداریم» مبادرت ورزیم. یعنی آن کاری که محققین خارجی و ایرانی فراوان کردهاند، اصولاً ما نمیدانیم اجزاء یک اثر اسلیمی چه نام دارند؟! و یک استاد ، آنگونه که معمول همه صنایع ظریفه و هنرهای دستی ایرانی است به یک شاگرد ماهر خود، چگونه تفهیم میکرده که اثرش دارای عیبی است و چگونه با شگردی در خور، میتواند این عیب را برطرف کند، و ما اساساً نمیدانیم که نقشی، چرا و به چه دلیل، از نقشی دیگر ضعیفتر و یا قویتر بوده است و ما نمیدانیم که کدام طرح، بهتر از طرح دیگر قلمداد میشده و چرا و به چه علت؟ بیگمان همانگونه که در معماری، فضاهایی همچون هشتی و سرسرا، برفریز،... و حتی دولاب طاقچه و غیره نامی داشتهاند و یا حتی عناصر تزئینی دیوارها و گچبریها و کاشیکاریها نیز به همین طریق؛ مانند شمسه ، پابزی و سرمهدان و غیره، که هر طرح و فضایی بنوبه خودشان، رسم و طرح ویژه و نام خاصی داشتهاند، در اسلیمی که هنر ترسیمی پیچیده است و به همة هنرها، از تذهیب گرفته تا معماری بار میداده است مسلماً واژگان خاصی داشته و ما متأسفانه آن واژگان خاص را نمیدانیم ولی با اینحال در زمینه تحقیق و پژوهش در اسلیمی کارهائی نسبتاً جدی و عمیق وجود دارند.
ایدهآلهای رموز معنوی اسلیمی:اسلیمیها از ایدة ساقههای برگدار شکل پذیرفتند و مانند شاخههای طبیعی تحرک یافتند و به سوی رشد و کمال، سیر صعودی یافتند ولی نهایتاً به سوی انحناها و موجهای غیرواقعی از شکل مارپیچ بازگشتند. در خلال چنین مشی کلیای بود که به همین شیوه، برگها ، پنجه پنجه شدند و از یکدیگر جدا گشتند و به طریقی خاص، شکافته شدند و گلبرگها، بطرزی ویژه و اغراقآمیز، شکفته گشتند، آنگونه که در طبیعت هرگز مانند آن رخ نمیدهد، و با این که این چنین تحولها و شگردهایی در اواخر دوران کلاسیک در غرب هم دیده میشود، ولی اهمیت غایی و نهایی آن، به عنوان یک برنامه و ساخت ویژه، در هنر دوره اسلام به ظهور پیوست . و نکتة شگفتانگیزی که در این مورد میتوان گفت، این است که اکثر رشتههای هنری در هنر اسلامی به همین برگهای شاخهای و جنگلی شکل و نقوش هندسی ختم میشود. و آنچنان این کار جدیست، که تمام نیروهای عمیقاً خلاقة یک دورة هزارساله را به خود مشغول میکند و برای امروز دنیا، درک این نکته و تجسم آن، نه تنها مشکل، بلکه باور نکردنی است که هنرمندان بزرگی، با نیروهای الهام و اکتشاف خلاقة خود، در همه زندگیشان به محدودیتی این چنین، در قوای خلاقة خود اصرار ورزند و تنها به یک شکل پایة «موتیف» تزیینی بسنده کنند حال هرچند که این اشکال متنوع و گوناگون بوده باشند، ولی این امر کتمانناپذیر است که این هنرمندان به خاطر هدف والای دینی خود، علیرغم این محدودیتها، خلاقیتی فراوان و شگفتانگیز از خود بروز دادهاند و میتوان گفت که محدودیت در این مورد سبب، اوج شکوفایی و غایت هنرمندی این امر شده ، که این مسئله خود قابل دقت و تامل میباشد.
هنرمند اسلیمی از مفهوم «رویش گیاهان» و «تکثیر و زایش جهان طبیعی» ، تمهایی بیکرانه و متنوع را میآفریند. اینگونه است که در همة نقشهای اسلیمی میتوان از طریق تکرارهای ریتمیک ولی گوناگون و بسیار نزدیک به منطق موسیقی روحیهای واحد را تجسم بخشود که هنر اسلیمی را از لاقیدی میرهاند و بدان، نظم و آئین مشخص و مرتبی را عرضه میدارد بدین بیان، شاید هیجانی لایتناهی، از اعماق دل نگارگر میجوشید و آنگاه پالوده و استادانه، به قلم میآمد، انسان که در موسیقی مشرق زمین نیز چنین مشیای را پیروی میکند با ساخت موسیقائی اسلیمی نیز، که بیشتر به نواختن نقشها شبیه است تا به نقاشی، مطابقت دارد. گهگاه آدمی فکر میکند که این نقوش، تخلیههای حسی زلالی است که در قالبی منظم، درهم تنیده گردیدهاند. نقشهای اسلیمی، عموماً منشأ طبیعی خود را فاش نمیسازند و از وابستگی با رویندگان خاک فناپذیر، طفره میروند. این شکلها، نظم واحدی را نیز در اشغال صفحه قبول نمیکنند. گاه به گونهای کاملاً فشرده و متراکم ، به همة نقاط صفحه کشانده میشوند، و گاه با تراکمی اندک، تنها و تنها، انحناهای ایجازگرای خود را، در بخشی نامتراکم و باز میگسترانند.
در اسلیمی همانطور که تکرار لایتناهی عناصر بیاهمیت منفرد، در یک روند دائمی طرح اصلی ماجرا را شکل میدهند بیآنکه شاخص باشند، در عین حال بمثابه عناصری که پس از دیدن، مثل واژه، «خوانده» میشوند و سپس محو میگردند تا ترکیب همة واژهها، معنا را میسازد، اسلیمی نیز اینگونه و در ازای چنین چیزی نقش خود را از هرگونه معنای «بیرونی» محروم میسازد. در واقع، این نکته را میتوان در اسلیمی که یک هنر تزئینیست و نه یک هنر بصری، مطبوع انگاشت، چرا که مقاصد اسلیمی با قصد اصلی هنر تزئینی، که مجذوب نمودن چشم بیننده توسط جزئیات مطبوع اثر است، بیشتر هماهنگی دارد.
و در آخر بگوییم که اگر تصور کنیم که اشکال مختلف موجود در اسلیمی، هرکدام سمبول یک ماه به ازای طبیعی است، خطا کردهایم. هرچند که «سادهنما سازی» گیاهان قدیمی مشرق زمین، نظیر گل واژههای گل سرخ یا برگهای نخل و نخلوارها و یا گلهایی که به شکل بادبزن انجام شدهاند بدون تردید، از روی فرمهای طبیعی گرفته و گردهبرداری شدهاند، اما به کلیتی خاص و ناب رسیدن، براساس و در عین حال، جدا از اشکال طبیعی، از ذهنیات «تفکر اسلامی» است.
وجه تسمیه:ترنج، اسم مرکب مصطلحی است که بر نقوش تزئینی هنر اسلامی به کار میرود. این اصطلاح نقش مرکبی است که در فنون و صنایع اسلامی به وفور یافت میشود: علل و عوامل نفوذ این نقش بسیار است؛ برهان متقن و محکمی که میشود بیان کرد، ظاهری دارد و باطنی ، ظاهراً آن نظام و تعادل و پیچشها و خمهای لطیف و چرخشها و گردشها، حول محور و مرکز است، این چرخش حول محور موجب متعادل شدن نقش میشود و این نیز به نوبة خود تعادل روحی را فراهم میسازد و سرانجام در پی فراهم آمدن تعادل روحی، احساس زیبایی در خود ایجاد میشود و شاید به همین جهت باشد که این نقطة مرکزی در هنرهای اسلامی نقش حساسی را در اختیار دارد و یک گزیدهای است که هر قومی و هر فردی و هر مکتبی آن را میپذیرد. از این رو هنر اسلامی این نوع نقش را به خود پذیرفته و با توجه به باورهای دینی و اعتقادی خود و همچنین نگرشی که به جهان و هستی دارد آن را بارور به تکامل رسانده است! باطناً این نقش هم از همین جهانبینی که مبتنی بر یگانگی و یکپارچگی جهان هستی است نشأت میگیرد.
ترنج: معنای متفاوتی در فرهنگنامهها و لغتنامه دارد.
- فرهنگ نفیسی ترنج را به معنای چین و شکن سخت و درشت، خشک و درهم کشیده و درهم فشرده و چیندار معنی میکند!
- در فرهنگ عمید آمده که «ترنج» نوع از نقش و نگار است که از ترکیب گل و برگ و طرحهای اسلیمی ساخته میشود و بیشتر در نقشه قالی و قالیچه و پرده قلمکار و کاشی و تذهیب کاری در وسط نقشهای دیگر قرار میگیرد و گاهی در چهارگوشة آن طرحهای سه گوشه شکل «لچک» ساخته میشود که آن را لچک میگویند.
در تزئین نسخ خطی، نقش «ترنج» در پشت صفحة اول نسخه رسمی شد و آن را مرصع و مذهب میکردند و در میان آن نام کتاب به نام کسی که کتاب برای او نوشته میشد و یا فهرست کتاب را مینوشتند.
در لغتنامة «دهخدا» آمده که میوهای است معروف و مشهور، همانا که به واسطة کثرت چین و شکن باشد که در پوست آن است که به این اسم مرسوم است.
در اجزا و کلیات شکل ترنج یک نظم و آراستگی و پیچیدگی و دقتی وصفناپذیر مشاهده میشود و این به آن جهت است که برای خلق زیبائیها با بهرهگیری و توجه به نظم طبیعت و زبان تمثیلی و اشارات معنوی به هندسهای دقیق و خالص روی میآورد و با بهکارگیری اشکال منظم و هندسی به ابداع فضای ایدهآل میپدازد. او بدین طریق از علم ریاضیات و هندسه که به زعم قدما تنها علمی است که میتواند علم خداوند و نظم و هماهنگی حاکم بر جهان را به بشر بنمایاند به نحوی شایسته استفاده میکند و آن چنان نقشی را به وجود میآورد که گویی قوانین ریاضی بر آن نقشها چیره شده است به طوری که گاهی این قوانین به روشنی جلوهگر است. در هر حال نقوش هندسی و اسلیمی عناصر تزئین اصلی هنر اسلامی هستند.
قابل ذکر است که نقوش هندسی، نقوشی هستند که پیش از اسلام صرفاً به صورتهای «مربع» و «مستطیل» و «مثلث» و گاهی هشت ضلعی منظم و دایره در آثارشان منقوش و منقور میگردیده و تحول و درخشش آن در بعد از اسلام ظهور میکند، اما نقوش گردان (بعدها در دوران بعد از اسلام به اسلیمی معروف شده است) با تحولی عظیم در دورههای مختلف مواجه شده است که به اعتقاد ما این نقوش همراه با رمز و رازی و سمبلیک خاصی (اصطلاح لاتین) بوده است.
تاریخچه و خاستگاه ترنجاولین نمادی که مقدمه خلق ترنج بود به نام «خورشید آریایی» «سواستیکا» در اعصار و ادوار قبل از اسلام به کار میرفت. در این نقش یک حرکت و جنبشی درونی مشاهده میشود. فرم کلی این نقش از مربعی است که حول محور و مرکز خود، در جنبش است. بازوهای این نقش حول محور خود، تکثیر پیدا کرده نه تنها فرم دایرهای که اساس ترنج است را به وجود میآورد بلکه زوایای هندسی بازوها مبدل به منحنی شده و اساس اسلیمیها میگردد.
خورشید آریائی و گردونه خورشید: نشانة آریائی معروف به «سواستیکا» یکی از کهنترین نقشمایههای باستانی است که اثر آن در یک مسیر چندین هزار ساله در بیشتر تمدنهای کهن ما بر جای مانده از ایران و چین و هند و ژاپن، تا اروپای عصر مفرغ و آمریکای سرخپوستان نخستین. این نشانة شگرف پراسرار که از شگفتیهای تمدن بشری است وجود دارد. تقریباً شک نیست که زادگاه این نگاره آسیای مرکزی بوده است که آریاها از همانجا به سوی هند و افغانستان و ایران روانه شدند و بومیان قارة آمریکا چند هزار سال پیش از آنان از همان حدود به سرزمین جدید رفته بودند. کهنترین نمونة خورشید آریایی در آثار هزارة پنجم و چهارم پیش از میاد مسیح در شوش یافت شده و قدیمیترین دستباف ایرانی که این علامت در آن به کار رفته پارچهای است از دوران اشکانیان که از گورهای حمزهای گرمی مغان آذربایجان بیرون آمده است. خورشید آریایی تا پیش از روزگار هخامنشیان بازوان خمیده و منحنی و هیات تقریباً مدور داشته و بعدها خطوط و اضلاع آن مستقیم و هندسی و زاویهها قائمه شده است.
به اعتقاد گروهی از باستانشناسان، طرز قرار گرفته اضلاع و جهت خمیدگی و شکستگی بازوان این نگاره مسیر عقربة ساعت را نشان میدهد. (نصرتالله بختور تاش در کتاب مذکور چنین استدلال میکند که هریک از چهارخانههای این نشانهها یکی از عناصر چهارگانه «آب، آتش، باد، خاک» بوده که در آئین ایرانیان باستان عناصر سازندة عالم هستی بوده است.
در آثار به دست آمده، از تمدن عیلامیها این نقوش دارای، خشها و پیچ و تابهایی که در ظروف منقوش بوده به نام اسپیرال (منحنی حلزونی) مشهور است به فور در این قبائل و اقوام دیده میشود.
در دورة هخامنشی نخستین هنر بعد از تاریخ (اختراع خط) این منحنیها به تکامل خود رسید و این نقوش در آثار سنگی و کتبهها و ابنیه با ظرافت و زیبایی و درخشندگی خود بازشناخته شد. که مهمترین و قدیمیترین این «نگاههای مشترک» ، «خورشید آریایی» و گردونه خورشید و «نیلوفر ابی» (لوتوس) و نخل بادزنی (پالمت) است.
رسم ابتدایی ترنج در زمان حکومت سلجوقیان که پایتخت آنها اصفهان و کرمان بوده و در سال 591-429 هـ . ق شروع شد. و در زمان تیموریان که سمرقند و هرات پایتخت بود رسم ترنج و نیمترنج به طرح فرشها اضافه گردید و نقش ترنج که با باورهای اعتقادی پیوند محکمی برقرار کرده بود، توانست خود را در دورة صفویه به اوج کمال خود برساند.
فلسفه معنوی ترنجترنج، تصویر جامع و مانعی از حرکت و سیر انسان به سوی خداوند است ترنج و شمسه کلیتی از نظام شکل یافته و هماهنگ در اسلیمی و اشکال هندسی هستند این دو نما بیانگر دو کانون از روح انسانند. یکی با نظم شگرف جذبه و عشق و عرفان و دیگری نظمی آمیخته با درک و عقل و منطق، هنگامی که این دو نما با هم تلفیق شوند، نقش واحدی را به وجود میآورد که عکسی از تمام زیباییها ، جذابیتها و علوم و فنون و حکمت و تصویری ناب از انسان کامل است.
این اشکال بیانگر اشارات و تلویحاتی است که بازتاب از روح مسلمان در آن متبلور گشته است. محققاً ریشهها و الهامهای نقاش مسلمان که نقوش تزئینی مخصوصاً ترنج را طرح میکند، از این عناصر انتزاعی و رمزی بهره میجوید.
لازمة رشد و تلطیف حس زیباشناسی در صدر اسلام موقعیت فرهنگی خاصی بوده است و آن بهرهگیری از میراث فرهنگی سرزمینهای جدیدی بوده، که در قلمرو اسلام قرار میگرفتهاند و به عنوان جزئی از کشور اسلامی محسوب میگشته است در هر حال، این آمیزش به نحوی احسن انجام پذیرفت. که یکی از ثمرات ارزشمند آن ایجاد هنر اسلامی بوده است. در این میان ترنج دگرگونی شایستهای یافت و در آفرینش دوباره آن که تلفیقی است از سنت گذشته و روح فرهنگ اسلامی با صراحت و روشنی خاصی نمودار گشته که در هیچ یک از هنرهای اسلامی دیده نمیشود، نمونهای است گویا از تلفیق بین استقلال و هویت اسلامی با تمدن گذشته، به طوری که هیچ رگهای از تقلید در آن مشاهده نمیشود. و آرام و ملایم به پیش میرود، تا در مرحلهای به وحدتی عملی و نظری دست مییازد.
نقش ترنج همواره از یک نظم و آراستگی و پیچیدگی و کمال چه در کل و چه در اجزائش برخوردار بوده است و با مطالعه در نقش هنر میتوان به این نکته رسید که برخلاف هنر امروزی که براساس روشها و تناسبات علمی ما ایجاد میشود. به پدیدة ترنج از دیدگاه فلسفی و عرفانی نظر باید داشت. چنان که تأثیر و تأثری که از نقش ترنج در روح انسان میگذارد، احساس بهت و حیرتی است که از عوامل درونی حاکم بر نقش پدید میآید.
نقوش ترنج بیان و نمایش خاصی از غیب و شهادت است و میتوان خدا محوری، تک قطبی و یک کانونی و همچنین طرح ارزشها و مفاهیم توحیدی را در این نقش جستجو کرد.
نمونة عینی و مصداق بارز حرکت درونی نقش ترنج را با کمی تأمل و تعمق میتوان، در احکام اسلام عموماً «نماز و حج» دانست.
در حرکت ظاهری انسان در نماز میبینیم که انسان در قنوت سپس رکوع و سجود یک حرکت درونی اما ثابت را طی میکند و در باطن کشش روح است به سوی کانون معنوی جهان و حج حرکت برای معرفت خدا است. و نهایتاً در نماز به طواف قلب میروند و در حج به طواف کعبه و این نقش در نهایت زیبایی تداعیگر این مقدسات است.
حرکت ترنج به تعبیری حرکت معنایی جملة (اِنّا الله و اِنّا الیه راجعون) است که الگویی ذهنی و حسی است و حرکتی است که به داخل محیط چرخش کرده و حرکتی درونگرا است.